گاهی اوقات انسان مملو ازحس های احمقانه میشود
چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۲۷ ق.ظ
گاهی وقت ها هست که آدم حوصله اش سر می رود از همه چیز . از مدارا کردن با زندگی ، پیش آمدها ، از روز مرگی ، از تنبلی و غمبرک زدن . اینطور وقت ها آدم دلش یک چیزهایی می خواهد که تا بحال نداشته است ، یک ذوقی که تابحال نچشیده است . یک چیزی که قند توی دلش آب شود شاید . یک تحسین غافلگیر کننده که انتظارش را نداشته است . یک چیزی مثل اینکه بلند بگویی : عجب شانسی آوردم ! یک چیزی که وقتی در ذهنت تداعی میشود حس خوبی را برایت تداعی کند . حسی که از ته ته ته دلت بگویی آخیییییش خداروشکر که درست شد . می فهمید که چه می گویم ؟! بعضی وقتها در زندگی هست که آدم نمی داند به چه احتیاج دارد که حالش را خوب کند . البته میداند اما سردرگم است ، خسته است ، عقلش به جایی نمیرسد . مردد است و از حکمت خدا هیچ سر در نمیاورد . بخاطر همین هم گاهی اوقات انسان ها مملو از حس های احمقانه ای میشوند . دقیقا مثل این روزهای من ! راستش دلم یک چیز جدید می خواهد یک هیجان. یک اتفاق خوب . یک اتفاق شیرین و دلچسب که همه خانواده به شکرانه اش دورهم جشن بگبریم تا خود صبح بگوییم و بخندیم و ته دل همه ی ما یک چیز باشد یک ذوق وصف ناشدنی یک اتفاق خوب که این روزمرگی را از تن خسته مان بشوید و ببرد. یا یک خبر فوق العاده که همه مان با شنیدنش یک جیغ فرا بنفش بکشیم ! + صرفا جهت تنوع بنده خودم را تنهایی به یک استخر و سینما دعوت میکنم . و منتظر آمدن هیجانی که دلم میخواهد میمانم : )++ این هفته را دانشگاه نرفتم .
۹۵/۰۷/۰۷